چراغ چشم تو...
تو کیستی که من اینگونه، بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج تبسم تو
بسان قایق سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشأه دویده ست از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند، سرود می خوانند!
چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه
که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست
نظرات شما عزیزان:
alibieber 
ساعت8:33---11 شهريور 1393
بهناز 
ساعت15:50---19 آبان 1392
پاسخ به شبهات 
ساعت8:10---12 شهريور 1392
سلام خدمت شما بی انتها سپاس به وبلاگم اومدین قدم برچشمم گذاشتین با افتخار لینک شدید اجرتون با صدیقه ی شهیده حضرت فاطمه زهرا (س).تمام مطالب زیبای شمارا خواندم به خاطر وبلاگتون بی انتها تبریک میگم
پاسخ: لطف دارید شما.. منم بی نهایت ممنونم
:: برچسبها:
فریدون-مشیری-شعرنو,